کدام دم مسیحایی بهروز را به کاروان شهدا رساند؟
درسخوان بود و باهوش اما اهل دعوا و مرافعه تا اینکه دم مسیحایی نجفعلی کلامی او را به راه بازخواند.
درسخوان بود و باهوش اما اهل دعوا و مرافعه تا اینکه دم مسیحایی نجفعلی کلامی او را به راه بازخواند.
فرمانده گردان بود اما حالا با جابه جایی لشکرش، در قامت یک بسیجی آرپی جی زن و بی نام و نشان ایستاده بود و خدمت می کرد.
از خستگی روی نیمکت پارک خوابش برد که یکدفعه با صدای دختر کوچولو اش از خواب پرید و به طرفش رفت.
بعد از اتمام بازی قرار شد بچه ها جمع شوند تا فرمانده برایشان صحبت کند تازه آنجا فهمیدم که فرمانده چه کسی بوده است.
عادت همیشگی اش خلوت در گلزار شهدا و خوابیدن در قبری خالی و راز و نیاز با خدا بود.
به نماز که می ایستاد ترکش تیر و خمپاره هم نمی توانست او را از نماز بازدارد.
«بعد از مرگم در جلسه ها و تشییع جنازه ها هرگز گریه نکن»، بندی از نامه ای است که علی اکبر برای بانویش نوشته بود و چه زیبا عمل کرد این بانو به آن.
علیرضا دفترچه های مختلفی داشت که هر کدام برای امری بود و دفترچه ای که کنجکاوی همه ما را برانگیخته کرده بود و آن دفترچه...
انقلاب که پیروز شد، تازه جمله دوپهلوی «درستش می کنیم» آقای مهرزادی برایمان تفهمیم شد.
می گفت: پیر و خسته شده ام و باید استراحتی طولانی کنم و چند ساعت بعد، استراحت همیشگی اش آغاز شد.